برای خوندنش برو ادامه
السا:راستش منم اونجا رو دوست دارم برگشتن به اونجا ضرری نداره و خاطرات جالبی رو یادم میاره/جک:یادته که من و تو بعد از اینکه همو بوسیدیم همه چیز یادمون رفت؟؟؟/السا :من اونقدر محو نگاهت شده بودم که نتونستم بفهمم که داره چه اتفاقایی میفته و حتی تو کی هستی که جرئت کردی ملکه ارندل رو بغل کنی!!!/جک: وقتی اون سه روزی که رفته بودم اونجا رو یادم میاد قلبم آتیش میگیره راستی جسی تو نباید به گرما زیاد نزدیک شی وگرنه قدرتت کم و کمتر میشه و باعث میشه بعد از مدتی سرت گیج بره و خدای نکرده بمیری/السا:من اینو نمیدونستم/جک:حالا که فهمیدین لطفا رعایت کنین من تحمل از دست دادن هیچکدومتونو ندارم/السا:یادمه اونقدر قصر یخیمونو سرد درست کردیم که کسی نمیتونه جز ما اینجا بیاد/جک:بخاطر اینه که ما با سرما تنفس میکنیم نه با هوا/جسی:نمیخاین بریم به قصر؟/جک:راست میگه ما باید هرچه زودتر به جسی یاد بدیم چطور قدرتشو کنترل کنه/بعد از یه مدت که رسیدن/جسی:واو چه قصر خوشکلی/جک:اره اینو السا تنها ساخته بدون من/السا:ولی انگار اینجا خیلی گرم شده/جک:اره باید بریم یه جا دیگه اینجا خیلی گرمه و ما ممکنه بمیریم/در همین لحظه پچ در قصر و هرگونه در خروجی رو که داشت با کابوس هاش ناپدید کرد . آره خانواده فراست توی دردسر خیلی بزرگی افتاده بودن و نمیتونستن هیچ کاری بکنن/جک:جسی وقتش الانه/جسی یه یخ پرت میکنه به یه سمت تا اون قسمت از قصر شکسته شه و بتونن برن بیرون جسی یه دونه برف پرت میکنه ولی اتفاق خاصی نمیوفته جک گلوله یخی خیلی بزرگ پرتاب میکنه تا در شکسته بشه در شکسته میشه ولی جک میبینه که اونها در مخفیگاه پیچ هستن و یه دیوار از جنس شن های تاریکی دور قصر یخی اونها گرفته و نمیتونن از اونجا فرار کنن جسی که از ترس و وحشت به شدت داشت ازار می دید و السا هم که از تکان تکان های شدید قصر دل درد گرفته بود جک با دیدن این صحنه به خودش اومد و با تمام وجودش قدرتشو برای شکوندن در گذاشت اونها نجات پیدا کردند ولی جک....
(پایان قسمت بیست و سوم)
راستی مگه تو تو ایران زندگی نمی کنی
یله.چطور مگه???
آره خودمم
ایول
ستاره خودتی
من عسلم خودتی
چیییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی باحال بود ممنون
قابلی نداشت
جک چی شد! جک چی شد !
بعدی رو بزار کیمی زاری بزارررررررررررر
قسمت بعد میفهمی
بزودی