برای خوندن داستان برید ادامه
چرا هیچی نظر برای این قسمت نذاشتین؟؟؟؟
نکنه دوسش نداشتین
مجبور شدم فونت این پست رو بزرگتر کنم تا
توی وب جلب توجه کنه و علاقمندان داستان از این
قسمت اطلاع پیدا کنن
خانم طراح:ولی ایشون دارن استراحت میکنن و شما نمیتونید ایشون رو ببینید./هانس:زود باش در رو باز کن من خودم صداش میکنم کار واجبی باهاش دارم اصلا خودت بیا بیرون/خانم طراح:چشم الان میام/هانس:شما خبری از مریدا نداری؟/خانم طراح:نه چطور مگه اهان اهان دیدم که با دوشیزه اریل رفتن کاخخخ........./هانس:کجا کدوم کاخ؟/خانم طراح:فکر کنین اصلا هیچی بهتون نگفتم ، منو فراموش کنین ، به ملکه چیزی نگین ایشون منو اعدام میکنن/هانس:چرا ملکه اعدامت کنه مگه اونم باهاشون رفته؟تو بگو کدوم کاخ تا من نذارم بمیری/خانم طراح : نه معذرت میخام اعلی حضرت نمیتونم راز ایشون رو فاش کنم/هانس چاقو کمری اش رو روی گردن طراح میزاره و تهدیدش میکنه/هانس:اگر جای مریدا رو بهم نگی بجای ملکه من تو رو میکشم/خانم طراح:کاخ ... .کاخ...کاخخخخخ........قبلییییی.....مللللللللکههه ... .ال....../طراح از شدت ترس سکته کرد و درجا مرد/هانس:من.......من........یه نفر رو کشتم؟فقط بخاطر مریدا؟؟؟حالا میفهمم چرا جک نگذاشت با السا ازدواج کنم حالا باید برم قصر قبلی السا/هانس تو دلش:باید السا رو صدا کنم تا کسی شک نکنه اومدم دنبال مریدا/هانس:السااااااااااا،الساااااااااا کجایی؟/السا از اونطرف:بچه ها سسس یه صدا منو داره صدا میکنه!!/مریدا:ایننننننن صداااااایییییی هاااانسسسسه/السا:هانس چرا باید منو صدا کنه؟/اریل:ای خدااااااا یکی بیاد این دوتا رو توجیح کنه السا داره دنبالت میگرده تا ببردت سر مراسم عروسی/جک:مگه السا چکاره عروس و داماده که باید تو عروسیشون باشه و چرا با این یارو هانس؟؟؟/اریل:خوش خیالی السا خود عروسه و اونی که صداش میزد داماد/السا:من کی با هانس قرار ازدواج گذاشتم که خودم نمیدونم؟اصلا این مرتیکه خیانتکار چیکار میکنه اینجا؟مگه نباید زندون باشه؟/اریل:جک بهت اجازه داد باهاش ازدواج کنی از زندان هم خیلی وقته آزاد شده /السا:جک چرا اجازه باید بده/جک:راست میگه/هانس:السسساااااااا،السااااااااا،کجایی؟/السا:دارم استراحت میکنم (یواش میگه:جک سریع قایم شو بقیه سوالا باشه برا بعدا)اریل و مریدا هم اینجا هستن/السا سریع میره روی تخت دراز میکشه و ناله میکنه/السا:آخ آی آی قلبم آی قلبم/جک زیر تخت قایم شده بود/هانس:عروس خوشکل من اینجا چی میخای؟/السا:آی راستش با مریدا و اریل اومده بودیم اینجا یکم هوامون عوض شه/هانس:یکم هواتون عوض شه؟اینهمه راه فقط بخاطر این اومده بودین/هانس صورتشو برمیگردونه که مریدا رو میبینه با صورتی پژمرده و موهایی پریشانتر از قبل/هانس در گوش السا:راستش من مریدا رو به یاد آوردم ولی نمیدونم چطوری از این مخمصه بیرون بیام من میخام با مریدا باشم و دوست دارم جک برگرده دلم براش تنگ شده/جک هم که سرشو چسبونده بود به تخت تا بشنوه هانس چی میگه همه حرفاشونو شنید و با خودش فکر کردکه مگه اون رفته بوده که بخاد برگرده!!!!!اصلا این دیوونه ها کی ان؟/جک تو دلش:شیطونه میگه یه یخ پرتاب کنم طرف این دیوونه ها و السا رو با خودم ببرم قطب شمال/(پایان قسمت هفدهم)
خیلی قشنگ بود
ممنون
عالی بود چندتا دیگه نظر میخوای تا قسمت بعد رو بزاری![](http://www.blogsky.com/images/smileys/117.png)
تقریبا داره تکمیل میشه
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ممنون